کد خبر: ۶۲۹۰
۱۴ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۰

لات بودم اما به لطف امام حسین(ع) توبه کردم

«سیدمحمدحسین افضلی» بعد‌از سال‌ها لات‌بازی و عربده‌کشی، تحت‌تاثیر ماه محرم وعنایت و لطف امام‌حسین (ع) توبه کرد.

محرم برای همه ما احترام و قداست خاصی دارد، حتی بسیاری از کسانی که روحیه مذهبی و اعتقادی چندان محکمی ندارند، به احترام این ماه، خلاف‌ها و کار‌های ناشایست خود را کنار گذاشته و به خیل عزاداران حسینی می‌پیوندند.

عاشورا همان‌طور که محل ظهور رذالت‌ها و پستی‌های انسان نما‌هایی مثل شمر، خولی و حرمله است، جلوه‌گاه انسانیت، معنویت و بازگشت به سوی حقیقت و خداوند نیز هست و کسانی، چون زهیربن‌قین و حربن‌یزیدریاحی تحت‌تاثیر چراغ هدایت امام‌حسین (ع)، توبه کرده و رستگار شده‌اند.

با گذشت قرن‌ها از واقعه عاشورا هنوز هم ره‌گم‌کردگان زیادی هستند که در پرتو نور هدایت امام‌حسین (ع)، توبه کرده و قدم در راه سعادت گذاشته‌اند. «سیدمحمدحسین افضلی» را شاید بتوان یکی از همین راه‌یافتگان به مسیر روشنایی و سعادت حسینی دانست.

او که به قول خودش بعد‌از سال‌ها لات‌بازی و عربده‌کشی، تحت‌تاثیر ماه محرم وعنایت و لطف امام‌حسین (ع) توبه کرده، با راه‌اندازی هیئت عزاداری در ماه محرم امسال به‌جای عربده‌زدن، فریاد حسین (ع) حسین (ع) سر داده و با چشمانی گریان بر سروسینه کوبیده است. برای آشنایی بیشتر با زندگی و بازگشت او به‌سوی حقیقت، گفتگویی با وی ترتیب دادیم.

 

شرارت در کنار دوستان ناباب

سیدمحمدحسین افضلی سال‌۱۳۷۳ در محله طالقانی و ابوذر به‌دنیا می‌آید. در سال‌های ابتدایی، او کودکی عادی است که تفاوتی رفتاری با سایر هم‌سالانش ندارد. سال چهارم به محله دیگری اسباب‌کشی می‌کنند و اوهمان‌جا با دوستانی آشنا می‌شود که عاقبت خوشی را برای او رقم نمی‌زنند.

در محله جدید دوسه تا همسایه کبوترباز داشتیم. خیلی زود با بچه‌های آن‌ها رفیق شدم و صبح تا شب بالای پشت‌بام مشغول کبوتربازی، سوت‌زدن و سنگ‌پرانی به درودیوار خانه همسایه‌ها شدم. هرکدام از همسایه‌ها اعتراض و به پدر ومادرم شکایت می‌کردند، با همراهی همان دوستان ناباب شیشه خانه‌شان را شکسته و آزار واذیتشان می‌کردیم.

سکونت در این محله و همنشینی با رفقای بد، مسیر زندگی‌ام را تغییر داد و برای اولین‌بار با شرکت در یک دعوای دسته‌جمعی خطر را احساس کردم. با مشت به صورت پسری زدم که عینکش شکست و ذرات شیشه عینک، صورتش را خونی کرد. با دیدن این صحنه خیلی ترسیدم، ولی خیلی زود با شرکت در دعوا‌های بعدی ترسم ریخت و جریان برایم عادی شد.

پاتوق ما کالی خاکی نزدیک به خانه‌مان بود که بیشتر اوقات آنجا بودیم و شوخی‌ها و بازی‌های خطرناک می‌کردیم؛ مثلا از یک ماه مانده به عید و چهارشنبه‌سوری، بمب‌ها و ترقه‌های دست‌ساز خطرناکی می‌ساختیم و جلوی پای عابران و اهالی می‌انداختیم. یک‌بار چند نفری برای گرفتن ما آمدند، اما جلوی پای آن‌ها هم بمبی دست‌ساز انداختیم و از معرکه فرار کردیم.

 

لات بازی و عربده‌کشی ممنوع! من امام حسینی هستم

 

فرار از خانه و اخراج از مدرسه

نصیحت‌ها و التماس‌های پدر و مادر هم هیچ تاثیری نداشت. مدیران مدرسه از دستم دل خوشی نداشتند و، چون در مدرسه مرتب با بچه‌ها دعوا و کتک‌کاری می‌کردم، سال دوم راهنمایی از مدرسه اخراجم کردند. حالا دیگر نه در خانه جایی داشتم و نه در مدرسه. علاف کوچه و خیابان‌ها شده بودم.

چون جسارت زیادی برای دعوا و شرارت داشتم، هرجا که دعوا و شرارتی بود، زنگ می‌زدند و دعوتم می‌کردند. کم‌کم با الوات مشهور مشهد آشنا شدم. ابهت و اسم‌ورسم ظاهری آن‌ها خیلی هیجان‌زده‌ام می‌کرد و به خلاف‌کاری و شرارتشان فکر نمی‌کردم. آن‌ها معروف و مشهور بودند و من که نوجوانی کم‌سن‌وسال بودم، دوست داشتم مثل آن‌ها مشهور شوم و برای رسیدن به این جایگاه هرکاری انجام می‌دادم.

 

برای اولین‌بار خودکشی کردم

سرانجام در چهارده‌سالگی در میان خلاف‌کاران به اسم‌ورسمی که آرزویش را داشتم، رسیدم. با‌این‌حال به آنچه در زندگی می‌خواستم، نرسیده بودم و احساس تهی‌بودن می‌کردم. در آن زمان خودکشی تنها راه‌حلی بود که به ذهنم می‌رسید که برای این کار، مقداری قرص خوردم، اما نتیجه آن، یک هفته رفتن به کما و بستری‌شدن در بیمارستان بود.

بعد‌از به‌هوش‌آمدن در بیمارستان با فردی آشنا شدم که در کوهستان‌پارک، غرفه اغذیه و موادغذایی داشت و به پیشنهاد او در همان‌جا مشغول به کار شدم. سال اول و دوم خوب بود، اما سال سوم دوباره دست به خلاف زدم و عاقبت کار چنان شد که به ماموران ورودی شهربازی سپردند که دیگر مرا به داخل راه ندهند.

 

لات بازی و عربده‌کشی ممنوع! من امام حسینی هستم

 

نگذاشتند توبه کنم

سال ۱۳۹۱ بود که ساکن محله امیریه شدیم. زمانی که به اینجا آمدم، هیچ کار و شغلی نداشتم و از روی ناچاری به خلاف روی آوردم. زیر پیلوت مجتمع شده بود پاتوق من و تعدادی دیگر از خلافکاران. همسایه‌ها و اهالی محل از دستم آسایش نداشتند و نفرین و ناله‌شان تمامی نداشت. وقتی از خانه بیرون می‌آمدم، زن و مرد سعی می‌کردند نگاهشان با من تلاقی نکند.

گوشه‌ای می‌ایستادند تا من بروم و بعد آن‌ها بیرون بیایند. می‌رفتم به پارک امیریه، همه دست بچه‌شان را می‌گرفتند و از یک طرف دیگر خارج می‌شدند. این رفتار اهالی، حس بدی به من می‌داد. می‌دانستم که موادفروشی کار بدی است. چندین‌مرتبه هم به این فکر افتادم که این کار را ترک کنم، ولی نمی‌توانستم.

اراده قوی و محکمی نداشتم. از‌طرف دیگر دشمنانی که دوروبرم بودند، نمی‌خواستند که به راه راست برگردم و مانع برگشتم می‌شدند. در هرجا خلاف و شرارتی انجام می‌شد، ماموران کلانتری اول از همه به‌سراغ من می‌آمدند و بازخواستم می‌کردند. یک روز که ماموران کلانتری برای دستگیری یکی از خلافکاران موادفروش به مجتمع ما آمدند، در تعقیب‌وگریزی که پیش آمد، به سمتم تیراندازی کردند، اما من موفق به فرار شدم.

با‌این‌وجود یک ساعت بعد به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم. پرونده سنگینی برایم درست کرده و نوشته بودند که مواد کشف‌شده را در موتورم جاسازی کرده‌ام، بنابراین موتورم را توقیف کردند، اما یک روز مانده به محرم سال گذشته به‌دلیل اینکه نتوانستند جرمم را ثابت کنند، آزاد شدم.

در آن زمان باوجودی‌که درک وایمان درستی نداشتم، متوجه شدم که این آزادی اثر عنایت امام‌حسین (ع) است و، چون نجاتم بیشتر شبیه معجزه بود، خیلی دوست داشتم که توبه کنم و برگردم، ولی هنوز آمادگی وایمان کافی را پیدا نکرده بودم و تا یک سال بعد هم به خلاف‌کاری‌هایم ادامه دادم.

 

با عنایت امام‌حسین (ع) توبه کردم

امسال یک روز مانده به محرم، صبح زود زنگ در را زدند. هنوز در خواب و بیداری بودم که چهار مامور با لباس شخصی وارد خانه شدند و شروع به جستجوی خانه کردند، اما چیزی پیدا نکردند. یکی از ماموران بیرون از خانه داخل جاکفشی، مقادیری موادمخدر پیدا کرد؛ به همین علت من را به کلانتری بردند. همان شب پیش قاضی کشیک رفتم و شب را در بازداشتگاه کلانتری گذراندم.

صبح زود به دادگاه انقلاب رفتم. بازپرس پرسید: این مواد مال کیست؟ گفتم: مال من نیست؛ برایم پاپوش دوخته‌اند. واقعا هم مال من نبود. نمی‌دانم چه کسی دشمنی کرده بود. بازپرس حرفم را باور کرد و گفت: یک جواز کسب و فیش حقوقی بیاور تا آزادت کنم. با آوردن یک فیش حقوقی آزاد شدم.

هیچ‌کس فکر نمی‌کرد به همین راحتی آزاد بشوم. دومین‌بار بود که با عنایت امام‌حسین (ع) یک روز مانده به آغاز ماه محرم نجات پیدا می‌کردم. آنجا بود که فهمیدم امام‌حسین (ع) دوست دارد من به طرفش برگردم و توبه کنم. به خانه که برگشتم، به فکر فرورفتم. از کار‌هایی که کرده بودم، خجالت‌زده بودم. از زندگی‌کردن با این روش خسته شده بودم، ولی نمی‌دانستم چه‌کار کنم. دوسه روزی را با همین افکار گذراندم. بالاخره توبه کردم و تصمیم گرفتم هیئتی راه‌اندازی کنم.

 

لات بازی و عربده‌کشی ممنوع! من امام حسینی هستم

 

عزاداری هیئت هزارنفری

داخل مجتمع، فضای بزرگی بود که تبدیل به انبار شده بود و می‌شد از آنجا برای برگزاری هیئت استفاده کرد. هیئت‌مدیره مجتمع ابتدا قبول نمی‌کردند، اما سرانجام راضی شدند. با چند نفر از دوستانم، نخاله‌ها و ضایعات را جمع‌آوری و علم‌های سیاه، سیستم صوتی و پرچم‌ها را نصب کردیم.

چند مداح و روضه‌خوان، وقتی متوجه داستان ما شدند، به‌صورت رایگان روضه‌خوانی و مداحی هیئت را برعهده گرفتند. شب اول محرم، مراسم عزاداری با خواندن زیارت عاشورا شروع شد. ۱۵ تا ۲۰ نفر بیشتر نبودند.

باور این موضوع برای بیشتر ساکنان مجتمع سخت بود و تمایلی برای شرکت در مراسم هیئت ما نداشتند، با‌وجوداین ما با همان تعداد کم، مراسم عزاداری را ادامه دادیم. از شب چهارم محرم بود که کم‌کم به جمعیت عزاداران افزوده شد. تعداد عزاداران به حدود ۴۰۰ نفر رسیده بود.

من پولی برای پذیرایی نداشتم، اما همسایه‌ها تنهایم نگذاشتند. آن‌ها خودشان به هیئت کمک کردند و تمام هزینه پذیرایی ازطریق نذور مردمی و با معجزات و عنایات آقاامام‌حسین (ع) فراهم شد، چنان‌که شب تاسوعا و عاشورا حدود هزار عزادار داشتیم.

مردمی که تا قبل از این ماجرا من را نفرین می‌کردند و آرزوی مرگم را داشتند، حالا به‌خاطر برگزاری هیئت از من تشکر می‌کردند و می‌گفتند که امام‌حسین (ع) به من نظر کرده است و باید قدر خودم را بدانم. حالا دیگر از خانه که بیرون می‌آیم، همسایه‌ها نه‌تنها از من فرار نمی‌کنند که به سمتم هم می‌آیند. اینکه بدانی همسایه‌ها دوستت دارند، حس خوبی به تو می‌دهد. من هم هرکاری از دستم بربیاید، برای خشنودی آن‌ها انجام می‌دهم.

 

گرفتن مجوز برای هیئت

حالا که با عنایت امام‌حسین (ع) موفق به توبه شده‌ام، رابطه‌ام را با دوستان نابابم قطع کرده‌ام و می‌خواهم کسب‌وکار حلالی راه بیندازم و از دستر‌نج خودم استفاده کنم. از همه همسایه‌ها و اهالی محله، حلالیت می‌طلبم و از آن‌ها می‌خواهم که از سر تقصیراتم بگذرند و من را از حمایت‌های معنوی خود بی‌نصیب نگذارند.

در پایان لازم است از مادر و پدر عزیزم و همچنین خواهر‌ها و عمو و دایی‌ام که در این سال‌ها خیلی اذیتشان کردم، عذرخواهی کنم و همچنین از آقایان بهزاد عبدل‌نژاد، داوودی، قادری، صمصامی، حجت‌الاسلام حبیب صداقت‌پور، حسینی، مصطفایی، مقدسی، امین صداقت‌حسینی، محمودی، سیبویه، خلیلی و... خانم‌ها رضوانی، عبدی، رحیم‌پور، افضلی و محمودی و... که در این ۱۰ شب در کنارم بودند، تشکر می‌کنم.

همچنین از کسانی که خودشان حضور نداشتند، اما کمک خیرشان به دست ما رسید، سپاسگزارم. از همه این عزیزان و همچنین مسئولان شهرداری، هیئت‌امنا و بزرگان محله می‌خواهم که به من اعتماد کنند و هیئت جوان و نوپای ما را یاری دهند تا بتوانیم مراسم اربعین و چهل‌وهشتم را هم با همین شکوه برگزارکنیم.

 

* این گزارش پنج شنبه، ۶ آبان ۹۵ در شماره ۱۶۵ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44